فریاد های بی صدای دلم




میدونید چیه؟؟

هرچی که بیشتر میگذره باخودم میگم شاید عددی نباشن برام.

بنظرمن کسایی که،حالا هرکسی میتونه باشه،وقتی برات ارزش قائل نیستن

باید عین یک تیکه زباله بندازیشون دور.باید زیر پا لهشون کنی و انگشتت رو بیاری جلو

و بهشون بفهمونی که هیچ عددی نیستین برام.

آرهمیتونه راه حل خوبی باشه

اینطور آدم ها هیچ نمیفهمندهیچچچ چیزیبهترین کارهارو درحقشون کنی

بازم عین یک برده باهات رفتار میکنندو غیرقابل تحملن اینطور آدمها

شاید بهتر باشه بهت بگم که تو هیچ عددی نیستی برامخیلی احمقی که باهام بدحرف میزنی

و برای من ارزش قائل نیستییه روزی این پست منو میخونی که دیگه خیلی دیرهخیلی دیر برای جبران

شاید من هرگز پیشتون نباشم که بخواین برام جبران کنید.

مطمنن یه روزی به خودتون میاین و میگین ای کاش باهاش بدحرف نمیزدم و خوب رفتار میکردم

اما شرمندتونم که اونروز هیچ بخششی درکار نیست و هیچ عذری پذیرفته نیست

اگر میبینید حرفی نمیزنم به پای گاگول بودنم نزارید چرا که به این خاطر خانوادم هستین چیزی

بهتون نمیگم.اگرم دیدین حرفی بهتون زدم بدونید صبرم لبریز شده بود.

خلاصه کنم مادرمن،پدر من که یه روزی اگه از رفتارتون پشیمون شدین

و مطمنن میشین هیچ وقت روی خوشمو نمیبینید،

حتی روی بدمم نمیبینید‌،بی تفاوتیمو میبینید و میبینید



و این کتاب به پایان رسید:)) عجب کتاب فوق العاده  ای بود.

من که باهاش زندگی کردم.!پراز فرازونشیب های فراوون.

بهتون پیشنهاد میکنم این کتابو بخونین.این کتاب از پروفروش ترینهای نیویورک تایمز و آمازون

در سال20 بوده و کتاب خوبی هست.

کلا این کتاب میخواد بگه که برای تغییر خود و خودت شدن،دست از باور کردن دروغ هایی که

به خودتون میگید،بردارید تا همونی بشید که باید باشید

من دیشب اخرین فصل این کتابو تموم کردم و از قسمتی خیلییی خوشم اومد:


:))


موجودات،انسان چیزهای عجیبی هستند

علل الخصوص(ازنظرمن)خانواده.باخودم همیشه میگم:خدا برچه اساسی منو تو این خانواده

یکی رو تو یک خانواده ی دیگه و دیگری رو هم همینطور تو یک خخانواده ی دیگه قرار داد

واقعا برچه اساسی؟؟!!

چرامن باید تو خانواده ای باشم که پدرومادرم سطح شعورشون به اندازه سطح سوادشون باشه؟؟

چرا نمیخوان،چرا تلاش نمیکنند که منو که تو دهه70 و در سال2000میلادی به دنیا اومدم درک کنند؟؟؟

چرا واقعا نمیشه ترکشون کرد؟؟چرا نمیشه بهشون که واقعا مایه عذابن توهین کرد؟؟چرا خدا میگه

پدرومادر اگه بدترین باشند،نباید بهشون حرفی و زد و احترام رو زیرپا گذاشت؟چراا؟؟

چرا تو اون قرآن نیومده احترام به فرزند به همون مقدار احترام پدرومادر واجبه و اگه پدرومادر اینو به جا نیارند

آه فرزندشون که عذاب میکشه و دلش شکسته میشه و به درد میاد گرفته میشه.چرا واقعاا؟؟

اینارو برچه عدالت و استدلالی گفته اند؟؟گاهی وقتا کم میارمواقعا با تمام وجود کم میارم

و تمماام سعیمو میکنم که به خدا کفر نگم،تمام سعیمو میکنم که وقتی بغض داره خفم میکنه به پدرومادرم

حرفی نزنماما بعضی وقتا نمیشههرکاااری کنم یک جام سوراخ میشه و از یه جاییم در میزنه

درک نکردن تاکی؟؟سرکوفت زدن و بی مهری و بی اعتنایی و بی مسئولیتی در قبال اینکه من یک دخترم

و یک سری وظایفی دارند و باید به جا بیارند،تاکی؟؟؟

واقعا حق این پدرومادر هارو خدا توحساب اعمالشون ننویسه آدم بی دین و ایمان میشه

امروز روز بدی نبوداما روز خوبیم نبودچراکه خانوادم بی حدواندازه بسی مسئولیت درقبالم شدند

و واقعا عذب سختی میکشمدلم میخواد یکم به خواسته هام توجه کنند و انقدر سرسری از آرزوها و

 خواسته هام نگذرند

یه چیز عجیب تر،اونم اینه که چرا یکی تو دو قدمیم باید خانوادش اننقدر باشعور باشه که من باید حسرت

اون دختر رو بخورم و بگم ای کاش 1% این درک و شعور رو پدرومادرم داشتند

واقعا بعضی وقتا تعجب میکنمانگار منو نمیبینن،انگار وجود ندارمانگار نیستم.

که اننقدرر بهم بی اعتنا هستندچراواقعاا؟؟همش برام سوالهچرا یکی نیست جواب این سوالامو بده؟

چرا؟؟

من دلم میخواد بهترین پدرومادرو داشتم اما جز یک مشت آدمای بی درک و احساس نصیبم شدند

همیشه سعی میکنم باتمام غمی که دارم شاد به نظر بیام اما بعضی وقتا

کنترلش ازدستم خارج میشه که خانوادم بازم یک چیزی بهم میگن که چرا اینطوری هستیچرا همیشه 

ناراحتی وووو. .امیدوارم آینده ی خوبیو داشته باشم

یه جایی خوندم که میگن وقتی تو مجردیت شاد نیستی و فلان تو دوران متاهلیتم اینطور نیستی.

به این جمله هیچ اعتقادی ندارمبه هیچ وجه.چراکه مزخرف ترین جمله ای بود که شنیدم و خوندم

مطمئنن این چیز جز رویاهای دست نیافتنیم باقی میمونه اما همیشه سعی میکنم و تلاشمو میکنم

بهترین مادر برای دخترم،پسرم بشمو همیشه به خودم قول دادم انسانی عقده ای بار نیام که بعدا به 

خانواده و اطرافیانم صدمه نزنمتا الان که موفق بودم و ازاین که موفق بودم به خودم تبریک میگم و

 امیدوارم همینطور خوب پیش برم.



این مدت نتونستم از اتفاقایی که پیش اومد بنویسم و امروز بعدازمدت ها وقت کردم که بنویسم

البته وقتم که خالی بود اما خب م به یه سری مشکلاتی برخوردم که این مدت

تکنولوژیو ترک کرده بودمپووفبگذریم

یکی اینکه اون روز بخاطر مشکلم تو پست و چه غمیگنم پیش مشاور خانوم جدیدی رفتم و 

باکلی صحبت تونستم اوکی بشم اما خب هرازگاهی جوم میگیره و حالم بابت حرفای نرگس بد میشه

اما خب تاحدودی با یاد حرفای خانوم جدیدی میتونم خودمو کنترل کنم.

بعدازاون مشاوره،موقع رفتن خانوم جدیدی بهم گفت قراره کلاس هاییو دایر کنند برای 

یاد دادن مهارت های زندگی و خب من شرکت کردمتو جلسه اول گفت هفته بعد که دارید میایند

یک کتاب بخونید و بیاین توضیح بدین و من کتاب صورتت را بشور دخترجان که هدیه داداش میثم

بوده رو خوندم و چهارفصلش رو خلاصه و نکته برداری کردم و تنها تونستم دوفصلشو شرح بدم 

اخه وقتمون1ساعت بیشتر نیست و منم که حرف بیام تموم نمیشه و بسختی میتونم زمان

رو مدیریت کنم(فکرکنم باید رو این موضوع کارکنم).

واینکه قراره بعدازپایان هرکتاب،کتاب هارو به همدیگر قرض بدیم و ازشون استفاده کنیم

فکرکنم کلاس فوق العاده ای باشههه:))

من که بشدت ازش راضیم و دلم نمیخواد جلسه ای رو نرم

و مطمئنن کلاس های پر رمز و رازی میشه و تواین کلاس خیلی چیزها توزندگیم قراره تغییر کنه

و احساسم میگه تغییرات خوبیو درپیش دارم و ازاین بابت راضیه راضیممم:))

اوقاتمو با نرگس و کتاب خوندن پرمیکنم و هرازگاهی تلویزیونم میبینم اما خب سریالامو خعلی وقته

دنبال نمیکنم و سرکامپیوتر نمیرم بنابردلایلی که.بگذریم

اما خب راضیم ازاین بابت و خوشحالم

هرازگاهی حالم بابت کارها و رفتار های مامانم بد میشه و نمیتونم خودمو کنترل کنم و بهم فشار 

روحیه زیادی وارد میشه اما خب بعدش درست میشم.



تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

هیئت محبین آل طه(علیهم السلام)یاسوج هاشور ابرو و فیبروز در اصفهان پرسش م دنیای آبزیان فرزین رفیق شفیق دانلود خلاصه کامل کتاب انقلاب اسلامی منوچهر محمدی Photoshop Lands آدینا سازه انسان خردمند پاپیون